داستانی
عجیب از سوزش برزخی
ثقه الاسلام نوری در کتاب مستدرک از انوار المضیئه
تالیف سید غیاث الدین نجفی که از علمای امامیه و فقهای
شیعه است این جکایت را نقل نموده است که در قریه ما از
قراء نزدیک حله است متولی مسجد بنام محمد ابن ابی اذینه
روزها بر حسب عادت به مسجد می آید روزی بر خلاف
عادت پیدایش نشد احوالش را پرسیدیم گفتند در منزل
بستریست خیلی تعجب کردیم چون تا شب گذشته
صحیح و سالم بود . به دیدنش رفتیم ، دیدیم سر تا پایش
سوخته گاهی بیهوش است و گاهی به هوش می آید ، گفتم
چه بر سر شما آمده ؟ گفت : دیشب در خواب صراط را
نشان من دادند ، امر شد که منهم باید بروم از اول زیر
پایم خوب بود بعد دیدم باریک شد و از ابتدا نرم و راحت بود
بعد دیدم تیز و بران گردید همینطور که آهسته آهسته
می رفتم خود را محکم می گرفتم که نیافتم رنگ آتش که
شعله اش بالا می زد سیاه بود و مثل برگ خزان از اینطرف
و آنطرف مردم به گودال جهنم می افتادند ، یک مرتبه
دیدم زیر پایم اندازه موئی بیشتر نیست و ناگهان آتش
مرا کشانید و به گودال افتادم هرچه دست و پا زدم
پائین تر می رفتم (آتش جهنم کشش دارد و در روایت دارد
که هفتاد سال راه ، پایین می رود ) همینگه دیدم کار از
کار گذشته به قلبم گذشت مگر نه هر وقت می افتادم
می گفتم یا علی
–
گفتم اغثنی یا مولای یا امیرالمومنین
–
به
من الهام شد که بالا بنگرم آقائی را دیدم که کنار صراط
ایستاده دست دراز کرد و کمر من را گرفت وبه بالا کشید
گفتم آقا سوختم به فریادم برسید حضرت دست مبارک
را از زانو تا منتهای ران من کشید از خواب جستن کردم
دیدم جای دست علی علیه السلام اصلا سوزشی ندارد و
خوب شده لکن بقیه بدنم می سوزد .
سه ماه در بسترافتاده بود ، ناله می کرد ، مرحمها
می آوردند ، طبیبها عوض می کردند تا پس از سه ماه رو
به بهبودی گذاشت و گوشت تازه بر بدنش روئید . در
همین کتاب مستدرک می نویسد : بعد هروقت این قضیه را
نقل می کرد مدتی تب و لرز می کرد .
نقل از کتابهای شهید آیت الله دستغیب
|