فرمانده ی نگهبان
یک روز من به سپاه رفتم و می خواستم وارد آنجا شوم
که دیدم شهید کرامت درب موتوری سپاه نگهبانی می دهد .
خندیدم و گفتم :« آقای نگهبان ، اجازه هست ؟!» شهید
جلو آمد و زنجیر را اندخت و من داخل شدم . با تعجب
گفتم :« کرامت ، چرا نگهبانی می دهی ؟! تو فرمانده گردان
بوده ای ، در جبهه مسئول محور بوده ای ، حالا داری نگهبانی
می دهی ؟!»
شهید کرامت خندید و گفت : « خدمت ، خدمته ؛
انسان باید خدمت کند ، هر جا که باشد ! »
بعد من به نزد مسئولان سپاه رفتم و گفتم : « ایشان از
فرماندهان قدیمی در سپاه و جنگ هستند و یکی از
مسئولان محوری لشکر المهدی ( عج ) ، آن وقت شما او را
به عنوان نگهبان دم در گذاشته اید ؟! »
آنها گفتند : « ما او را نمی شناختیم ، از
او سوال کردیم که شما چه کاری از دستتان بر می آید ؟ »
او گفت : « نگهبانی ! » وقتی دوباره به پیش کرامت
برگشتم و موضوع را برابیش توضیح دادم گفت : « من
فرماندهی سپاه را با نگهبانی عوض نمی کنم ! ».
نقل از کتاب هزارو یک شب عاشقی
|