آرزوی شهادت
یک روز به همراه برادرم به منزل حاج
درویش رفتیم او در خانه نبود ، از همسرش پرسیدم ، گفت :
« الان می آید ! » بعد از لحظاتی دیدم حاج درویش
با لباس سفیدی که بر تن داشت ، از حمام بیرون آمد .
به محض اینکه چشمش به ما افتاد ، خوش حال و
شاد شد و گفت : « الهی شکر ، که امروز خواهر و
برادرمان جمع هستند .» بعد روبه ما کرد وگفت :
« من به زودی در راه خدا و انقلاب ، شهید
می شوم مرا در بهشت زهرای فیروز آباد دفن
کنید مقداری هم زمین دارم که پس از شهادتم
بفروشید و بدهکاری های مرا بدهید ، و اگر
چیزی اضافه آمد ، برای همسر و دختر صغیرم هزینه کنید . »
وقتی به او اعتراض کردیم و گفتیم : « این چه
حرفی است که می زنید ؟ ! » گفت : « شهادت در
راه خدا آرزوی من است و به زودی به آرزوی
خودم خواهم رسید . »
و درست در همان شب ، به آرزوی خودش رسید
نقل از کتاب هزارو یک شب عاشقی
|